لغت نامه کتاب حفظ الصحه از سری کتابهای طرح احیای میراث مکتوب می باشد.
لازم به ذکر است مسئولیت صحت آن بر عهده نویسندگان این کتاب می باشد.
الف |
آب ژاول: یکی از مهمترین کلرورهای رنگبر است که از تأثیر گاز کلر در محلول سود حاصل میشود. |
آب لاباراک: یکی از انواع کلرورهای رنگبر است که از تأثر گاز کلر بر محلول پتاس حاصل میگردد. |
آجام: جمع اَجَمه به معنی نیستان، نیزار و بیشه |
آقطی: خمان کبیر، Sambacus ebelus |
آلْگ: جلبک، Algue |
ابرد: سردتر |
اتّداع: آرمیدن، استراحت کردن |
اثقل: سنگینتر |
احتواء: گرد کردن، جمع شدن |
احرّ: گرمتر |
اختناق: خفگی، گرفته شدن گلو |
اخفّ: سبکتر |
ادهان: جمع دهن، روغنها |
ارتماس: فرو رفتن در آب |
أرجو: امیدوارم |
استسقاء: آماس کردن شکم و غیر آن از اعضاء |
استلقاء: به پشت خوابیدن |
استناره: روشن شدن، طلب روشنایی کردن |
اسکریم: فریاد زدن، جیغ زدن، Scream |
اسمراللّون: گندمگون، سبزه، سیاه رنگ |
اَسنان: جمع سن، هم به معنی سنها و سنین است و هم به معنی دندانها |
اشربه: جمع شراب، نوشیدنیها |
اضائت: روشن شدن، روشن کردن |
اَضغاث احلام: خوابهای پریشان و آشفته که تعبیر درست نداشته باشند. |
اطراف سافله: اندام تحتانی، پاها |
اعیاء: خستگی، درماندگی، به رنج و تعب افتادن |
افتقار: ناتوانی، فقر، عجز |
افسنتین: اپسنتین، Artemisia absinthium |
اُفقاً: به شکل افقی |
افیون: تریاک، شیره منجمد خشخاش، Opium |
اقونیطون: خانقالنمر، خانقالذئب، گیاهی است مخدّر و مسکّن، Aconitum Napellus |
التوائات موجعه: پیچخوردگیهای دردناک عضلات |
امانیاک: آمونیاک، جسمی بخاری و فرار، دارای بویی تند ونافذ و طعمی حاد و سوزان که از زغال سنگ به دست میآید. |
امتصاص: مکیدن |
انتقاض: ویران شدن، تباه شدن |
انتیمون مقیی: عبارتست از طرطرات پتاسیم و انتیمون. |
انتیمون: انتیموان، عنصری دارای خواص فلزی و شبه فلزی با علامت اختصاری Sb، Antimoine |
انخفاض: فرو رفتن، ضد ارتفاع |
اندراس: کهنه شدن، پاره پاره شدن |
انضغاط پذیر: قابل فشرده شدن |
اَنکَنار: انگنار، کنگر فرنگی |
اوجاع: جمع وجع، دردها |
اورام: جمع ورم |
ایذاء: آزردن، رنجانیدن |
ب |
بادی: آغاز، ابتدا |
باذل: بخشنده و سخی |
باذنجان فرنگی: گوجه فرنگی |
باقل: نوجوان تازه ریش برآورده |
بانقراس: پانکراس، لوزالمعده |
بزرالبنج: تخم گیاه بنگ که از مخدرهای قوی است. |
بشره: روی پوست، لایة بیرونی پوست |
بطانه: صفاق، پوست درونی شکم، آستر |
بُطوء: کندی، آهستگی |
بَطیء: آهسته، کند |
بعینها: عیناً |
بُقول: جمع بقل، تره و سبزی و هر سبز مأکول |
بلادانه: بِلّادُن، شابیزک، گياهي است سمي از طايفه سلانه که از آن، جوهر سمّی موسوم به آتروپین میگیرند. |
بولاغ اوتی: آبتره، شاهی آبی |
بولالدّم: خونشاش، ادرار خونی، هماچوری |
بیاض البیض: سپیدی تخم مرغ |
بیتالخلا: مستراح، پایخانه |
بیطر: فارسینویسِ واژة انگلیسیِ bitter به معنی تلخ، تند، تیز، نوعی آبجو و … . |
پ
پئین: پِهِن، فضلة چهارپایان |
پیپ: پیت، چلیک |
پیت: چلیک، تنکه، ظرف فلزی برای نفت و روغن و امثال آن |
ت |
تاتوله: تاتوره، جوزماثل، گیاهی و درختی است زهرناک و از خانواده سلانه. |
تاجریزی: عنبالثعلب، سگانگور |
تب آجامی: نوعی تب |
تبوّل قندی: وجود قند در ادرار |
تجفیف: خشک کردن |
تخمُّر: منظور همان تخمیر است. |
تَرید: تریت، ریزه کردن نان در شیر و دوغ و غیره |
تسخین: گرم کردن، ضد تبرید |
تشمّس: زیر آفتاب ایستادن و نشستن، آفتابزدگی |
تشمّع: شمعی شدن، چرب شدن |
تضیُّق: تنگ شدن |
تعریض: در معرض قرار دادن، در معرض بودن |
تعضیض: گزیدن، گاز گرفتن |
تعقید: بستن، گره انداختن، پوشیده سخن گفتن |
تعیُّش: زندگی کردن، اسباب معیشت ساختن |
تفریخ: نوگیاه برآمدن از ریشة درخت، تکثیر شدن، جوجه برآوردن |
تفصّی: خلاص شدن، رهایی یافتن |
تفمُّم: دهان به دهان گذاردن |
تقرُّح: ریش شدن، زخم شدن |
تقوُّس: کج گردیدن |
تلقیح: آبستن کردن، آبله کوبیدن، واکسیناسیون |
تمریخ: روغنمالی، چرب کردن |
تمیز: جدا کردن، فرق گذاشتن، تشخیص دادن |
تنبوشه: لوله سفالین که برای آبراهه به کار برند. |
تندُّب: التیام یافتن، پوست آوردن زخم |
تنور بدن: تمام بدن بجز دستها و پاها و سر، تنه |
توابل: جمع تابَل و تابِل و توبَل، اسم اصطلاحی ادویه خشکی است که به غذا اضافه میکنند مانند گشنیز و زیره و مثل آن. |
تورُّک: بر سرین نشستن |
توشک: تُشَک، دُشک |
تهبُّج: تورم، آماس |
ث |
ثِخَن: قُطر، حجم، غلظت |
ثُقَب: جمع ثقبه |
ثُقبه: سوراخ کوچک، روزنِ خانه |
ثُمْن: یک هشتم |
ج |
جائیدن: جویدن |
جُدران: دیوارها، دیوارهها |
جُدَری: آبله |
جدیدالولادة: نوزاد |
جَراب: انبان، غلاف، چاه |
جَراب جلد: زیر پوست، داخل پوست |
جلد: پوست |
جلیّ: بلند، آشکار، درشت |
جلیدیّه: طبقهای است از طبقات چشم و آن عبارت است از عدسی الاستیک چشم است و میان عنبیّه و زجاجیّه قرار دارد. |
جُمَل: جمع جمله، عبارات |
جوع بقری: گرسنگی بسیار زیاد، بیماری که در آن فرد احساس سیری نمیکند. |
چ |
چرخ الماس: وسیلهای بوده برای تولید جریان الکتریسیته |
چلیک: پیپ، پیت |
چنبره: حلقه مانندی از پارچه که طبقکشان روی سر میگذاشتند. |
چیت: نوعی پارچه پنبهای نازک، پارچه نخی |
ح |
حبّالقرع: کرم کدو |
حبّالملوک: ماهودانه |
حبس طمث: بند آمدن خون حیض، آمنوره |
حِذق: آموختن، نیکو دریافتن، استادی |
حرقة: سوزش، سوختن |
حرقةالبول: سوزش ادرار، Disuria |
حَشوی: منسوب به احشاء |
حصات: سنگریزه، سنگ که در مثانه یا کلیه و جز آن پدید آید. |
حلّاج: پنبهزند، ندّاف |
حلیة: زیور، پیرایه |
حُمرة: سرخی، قرمزی |
حُمّیٰ: تب |
حنظل: هندوانه ابوجهل، هندوانه تلخ |
حویج: املای قدیم هویج است. |
حویصله: حوصله، چینهدان مرغان، در این کتاب به معنی کیسة زهر آمده است. |
حیّات: جمه حَیّه، مارها |
حَیَویّه: حیاتی |
خ |
خانقالنّمر: اقونیطُن، نوعی گیاه سمّی |
خبط دماغ: سرگشتگی، جنون |
خدارت: سست شدن، سنگین شدن |
خُراج: ورمی که چرک کند. |
خنازیر: آماس غدهای شکل در بغل و کشاله ران و زیر گلو |
د |
داء افرنجیه: بیماری فرنگی، سیفلیس |
داءالفیل: پیل پایی، الفانتیازیس |
داراشکنه: سمی است قتال و مصنوع از زیبق و سمالفار… که در مصر آن را دواءالشعث خوانند. |
دساتیر: جمع دستور |
دُسوم: جمع دسمه و دسم، چربیها |
دُسومات: جمع دسومة، چربیها |
دغدغه: خارش کردن، خاراندن |
دلّالهزن: صفت نامناسب برای زنان، زنی که دیگر زنان را بدراه کند. |
دمامیل: جمع دمل |
دنبلان: نوعی قارچ خوراکی بدون ساقه و ریشه که در زیر زمین پدید میآید، شحمالارض |
دوابّ: جمع دابّة، چهارپایان |
دوار: سرگیجه |
ديژيتال: گل انگشتانهاي، گلهاي آن ارغواني و به شکل انگشتان دستکش است. (فرانسوی) |
ديژيتالين: آلکالوئيدي که از ديژيتال گيرند و در امراض قلبي به کار میرود زيرا اثر تقويت و تنظيم بر روي انقباضات قلب دارد و از سوي ديگر چون داراي اثر منقبضکننده عروق ميباشد فشار شرياني را بالا ميبرد. (فرانسوی) |
ذ |
ذائب: ذوب کننده، گدازنده |
ذوسنطاریا: دیسانتری، اسهال خونی |
ذَهَب: طلا، زر |
ذیابیطس: مرض قند، دیابت |
ر |
ربط: محکم بستن |
رخوْ: نرم، سست |
ردائت: تباهی و فساد، بدی |
ردّاد: مجبر، شکستهبند |
رَشّ: آب ریختن، آب پاشیدن |
رُشوه: کود، کوت، زِبْل |
رضاعت: شیرخوارگی کودک |
رضیع: کودک شیرخواره |
رُعاف: خونی که از بینی برآید، خوندماغ |
رُقعه: نوشته کوتاه، نامه |
رُهاق: ابتدای بلوغ |
ز |
زفیر: بازدم صدادار و عمیق، برآوردن نفس |
زفیریّه: دَمی، مربوط به دَم (نفس) |
زُکریّات: زکری به معنی بسیار سرخ است و احتمالاً منظور از زکریّات، گویچههای سرخ خون است. |
زنخ: چانه، ذقن |
زیبَق: جیوه، سیماب |
ژ |
ژابُراندی: ژابوراندی، گیاهی است از طایفة سداب و بومی برزیل، معرّق و مدرّ لعاب. (فرانسه) |
س |
ساد: مخفف ساده، بینقش |
سُبات: خواب طولانی غیرطبیعی مفرط که فرد به دشواری بیدار شود. |
سباحت: شنا کردن |
سَحَره: جمع ساحر، جادوگران |
سَحق: کوفتن، ریزه ریزه کردن، کشتن |
سخونت: گرم بودن |
سفیدآب شیخ: سفیدآب قلع |
سقوط: افتادن، Faint |
سمالفار: ارسنیک، مرگ موش |
سَمَن: چاقی، فربهی |
سمین: چاق، فربه |
سوءالقنیه: ضعف و تحلیل رفتن بدن |
سُورت: تیزی، حدّت، شدّت |
سَهَر: بیدار ماندن، بیخواب شدن |
ش |
شراسیف: جمع شرسوف، سرهای استخوانهای پهلو که سوی شکم باشند. |
شَریٰ: بثورات ریزة سرخ که بر بدن آدمی برآید و به فارسی مخملک گویند. |
شظیّه: استخوان نازکنی، فیبولا |
شُعَب قصبه: شعب قصبةالریه، نایژهها |
شُکُلاء: شکلات |
شُهوق: بلندی، ارتفاع |
شهیق: دم صدادار و عمیق، فروبردن نفس |
شیخوخیّت: شیخوخت، پیری |
شیسط: روغن شیست، نفت مصنوعی |
ص |
صاروج: معرب ساروج، آهک آمیخته به خاکستر و جز آن |
صبّ: ریختن |
صبوت: کودکی |
صُداع: سردرد |
صُفَّة: دالان |
ض |
ضاغط: نگاهبان |
ضریر: آسیب، گزند |
ضِعف: دو برابر |
ضُغطه: سختی، فشار، ضربه |
ضفدَع: غوک، قورباغه، وزغ |
ضُمور: لاغر شدن |
ط |
طُحلُب: سبزابه، خزه، جُلوزغ، جلبک |
طرّار: جیببُر، دزد |
طمث: حیض، خون قاعدگی |
طِوال: طولانی |
ع |
عُشْر: یک دهم |
عَشَرة امثال: ده برابر |
عضّ: گزیدن، به دندان گرفتن |
عظام: استخوانها |
علل جلدیّه: بیماریهای پوستی |
عمّا قریب: به زودی |
عُنُُق: گردن |
عنیف: شدید، سخت، خشن |
غ |
غانغرایا: فساد عضو با بقای حس، Gangrene، فساد عضو بدون وجود حس را نیز شقاقلوس نامند. |
غثیان: تهوع، دل بهم خوردگی |
غشی: بیهوشی |
غَلَق: اضطراب، ناراحتی |
غلیه: جوشیدن، پر شدن |
غمره: در اینجا به معنی تجمع شیر در پستان |
ف
فَخذ: استخوان ران، فمور |
فرفیون: فربیون، نوعی گیاه دارویی |
فُقاع: آبجو |
فلغمونی: آماس خونی |
فلفل فرنگی: فلفل هندی، فلفل سبز |
فطام: از شیر گرفتن کودک، جدا کردن کودک از مادر |
فُواق: هکه، سکسکه |
ق |
قُحول: خشک شدن پوست بر استخوان |
قَدْح: میل زدن چشمی که آب آورده است. |
قُشعریره: لرزه |
قصبه: استخوان درشتنی، تیبیا |
قُصّ: جناغ سینه |
قطب موجب: قطب مثبت |
قطران: بر دو نوع است: 1- قطران ذغال سنگ یا قطران معدنی که از تقطیر ذغال سنگ به دست میآید. 2- قطران گیاهی یا قطران چوب که از تقطیر خشک چوب گیاهی از تیرة درخت کاج و صنوبر استخراج میکنند. شیرة درخت ابهل و ارز و مانند آن نیز گفته شده است. |
قطیفه: جامة پشمین که بعد از غسل، بدن را بدان پاک کنند، حوله |
قوباء: نوعی بیماری پوستی |
قیلالماء: قیلةالماء، فرود آمدن آب به کیسة خایه، هیدروسل |
قیلوله: خواب نیمروز، خواب پیش از ظهر |
ک |
کبریت فرنگی: کبريتي که نوک گوگردي آن را در خميري از خمير فسفر و کلرات پتاس فرو بردهاند و به واسطه اصطکاک آتش ميگيرد. |
کرّاث: گندنا، تره |
کَرَج زدن: کره زدن، فاسد شدن، کپک زدن |
کُرور: نزد ایرانیان معادل پانصدهزار (نیم میلیون) و نزد هندیان معادل ده میلیون است. |
کریستال دورش: بلور، زبرجد |
کُساحه: برجای ماندگی از دست و پای و لنگی |
کُساره: ریزه و شکسته از چیزی |
کفگیرک: تنکهای از آهن یا حلبی سوراخ سوراخ که بالای سماور و زیر قوری نهند تا حرارت کمتر به قوری رسد و چای به جوش نیاید. |
کُک: نوعی زغال سنگ |
کَلِم: جمع کلمه، واژگان |
کَلُمِل: کالومل، مادهای است دارای خاصیت ضدعفونی (فرانسوی) |
کِماد: پارچه گرم کرده که بر عضو دردناک نهند. |
کنّاس: آن که چاه مبرز پاک کند، خاکروب |
کوچوله: کچوله، اذاراقی، قاتلالکلب |
کوفت: ضربی که از چوب و سنگ و مشت و لگد و مانند آن به کسی رسد. |
کَهَنه: جمع کاهن، فالگیران و غیبگویان |
کیّ: داغ کردن با آهن تافته، داغ گذاشتن |
کَیک: کَک |
گ |
گوسالة بحری: فُک |
ل |
لادغ: گزنده |
لچک: چارقد کوچک، مقنع کوچک |
لُدانُم: نوعی تنتور مرکّب است که از تریاک به دست میآید. |
لَسع: گزش، گزیدن، نیش زدن |
لطمه: سیلی، چک، تپانچه |
لعوق: هر چیز آبدار با قوام، معجون رقیق، داروی رقیق |
م |
مَؤُف: مؤوف، آفت رسیده، مقابل سالم |
ماذریون: نوعی گیاه دارویی |
مار جرسدار: مار زنگی |
ماساریقا: رودهبند، مزانتر |
مال: دارایی، استعاره از چهارپا |
مامیزه: مدفوعی که در دو سه روز آغاز تولد از نوزاد انسان دفع میشود، مکونیوم |
مَبال: مستراح، خلاء، آبریزگاه، محل بول کردن |
مَبرَز: مستراح، بیتالخلاء، محل دفع مدفوع |
مُترعرع: کودک 12-10 ساله |
متعقّب: موجب |
مُثنّا: دوگانه |
مُجَوَّف: میانتُهی، توخالی |
مَحجَمه: شیشه حجامت، شاخ حجامت |
مُحرِّقه: سوزاننده، یکی از اقسام تب است. |
محلوج: حلاجی شده، زده شده |
مُخَنِّق: خفهکننده، جلّاد |
مُداقّه: باریکبینی، دقت کردن |
مدقوق: لاغر، به تب دق مبتلا شده |
مَرافق: جمع مرفق به معنی آرنج |
مُراهق: نوجوان 14-13 ساله |
مُروّح: راحتکننده، خوشبو کننده، از مصدر ترویح |
مُزکّیٰ: پاک شده، تمیز شده |
مستحیل: استحاله شده |
مستصعبه: سخت و دشوار |
مُسکرات: جمع مُسکر و مُسکره، چیزهایی که مستی میآورند. |
مسلوبالریه: آنچه ریهاش را درآورده باشند |
مَشّاق: مربّی، معلّم، مشق دهنده |
مُشعِر: خبر دهنده، آگاه کننده |
مُشهّی: اشتهاآور |
مَشْی: راه رفتن، پیادهروی |
مُصاب: درست، صواب |
مَصْل: آبی که از پنیر بیرون آید پس از پختن و فشردن، قرهقروت |
مَضغ: جویدن، خائیدن |
مُطاوع: فرمانبردار، مطیع |
معاء دقاق و غلاظ: رودههای کوچک و بزرگ |
معضوض: گزیده شده |
مَغص: دلپیچه، درد شکم |
مِقراض: قیچی |
مُقَشَّر: پوست کنده و سپید شده |
مُکوّیٰ: داغ شده |
مکویّه: داغ کننده، سوزاننده |
مِلح: نمک |
منخرقه: پاره شده |
مِندیل: دستار، دستمال |
مُنغَمِر: فرورونده، غریق، غوطهور |
منقار: تیر چراغ، پایه، گیره و آویز |
موذی: زیان رساننده، مضرّ، آزارنده، موذیه مؤنث آن است. |
مُهَندَم: به اندام، به اندازه |
میرآب: مباشر و ناظر تقسیم آبها، آبیار |
میزانالحراره: دماسنج |
میشوم: نامبارک، ناخجسته، بدشگون |
ن |
ناصع: صاف و روشن |
ناکش: سوراخ و روزنی در دیوار که هوا در آن جاری باشد و رفع رطوبت هوا کند. |
نحول: لاغری، ضعف |
نَخیر: نَخْر، کشیدن صدا و نفس، بانگ کردن بینی |
نرمی عظام: نرم شدن استخوانها، استئومالاسی |
نزفالدّم: خونریزی |
نسیف: جای دندان، اثر گزیدگی |
نُعاس: خواب، چُرت |
نفثالدّم: خونی که از دهان ظاهر شود. |
نفطه: آبله |
نُکس: کاهش یافتن، فرو افتادن، بازگشت بیماری |
نوبه غشی: یکی از اقسام تب است. |
و |
وافده: بیماری که خاص قبیله یا ناحیهای است. |
وحشی: جانب بيروني اندامها. Lateral |
وِعاء: فضای خالی در باطن عضو حاوی، ظرف |
ه |
هاضم: گوارنده، هضمکنندة طعام |
هُبوب: وزیدن باد |
هَزال: لاغر گردیدن، نحیف شدن |
ی |
یافع: ابتدای سن شباب، حدود 20 سالگی |
ینابیع: جمع ینبوع به معنی چشمه، منابع |